«خاطره ای از مرحوم دولابی(ره)»
89/8/9 11:13 ع
مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود:بچه دبستانی که بودم روزی از کوچه عبور می کردم.گویا بچه ها لانه زنبور را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند من که بی خبر از همه جا موهای سرم را تراشیده بودم به من حمله کردند و حسابی نیش زدند. ناله ام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیره انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود.گرچه سوزش سرم مرا ناراحت می کرد از یک طرف به خاطر اینکه چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازشهای شیرین و دلنشین پدر و مادرم از ته دل خوشحال بودم.گاهی اوقات تصنعی آه و ناله می کردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیائش همین کار را نمی کنیم؟ آیا خیلی از این آه و ناله ها و نازها که برای خدا و ائمه می کنیم به خاطر لذتی نیست که از نوازشهای آنها میبریم.از این طریق می خواهیم نوازش های آنان بیشتر شود؟البته خدا و اولیائش نازکردن بنده ها را هم خریدارند،در حالی که اگر انصاف بدهیم ناز کردن به آنها و ناز خریدن به ما می آید.